حلقه ی پیوند روانشناسی و سینما (1)
فیلم شیفتهی دوربین ساختهی کریستوف کیشلوفسکی کارگردان فقید لهستانی، داستان مرد جوانی است که برای استقبال از تولد فرزندش یک دوربین فیلمبرداری 8 میلیمتری میخرد، اما پس از مدتی شیفتهی فیلمبرداری از چیزهایی فراتر از محیط خانوادهاش میشود. ابتدا به دستور رئیسش از مراسم بیست و پنجمین سالگرد تأسیس کارخانه فیلمبرداری میکند و سپس فیلمی میسازد در مورد یکی از همکاران کوتاهقامتش. در پایان هنگامی که همسرش به دلیل شیفتگی بی حد و حصر او به دوربین و بیتوجهیش به مشکلات خانواده او را رها میکند، مرد دوربین را به سمت خود میگیرد و شروع به روایت داستان خود میکند. ”سینما عرصهی خودآگاهی است.“ فیلمساز مبتدی ما در پایان فیلم به نوعی خودآگاهی دست مییابد و به جای نگاه به ابژههای بیرونی خود را ابژهی شناخت قرار میدهد. اتفاقاً در همین فیلم است که این جملهی لنین که ”سینما مهمترین هنر است“ چند مرتبه نقل میشود.
سینما هنری است که یکسره با تار و پود روح انسان بازی میکند. هر موضوعی در سینما دست آخر یک موضوع انسانی است و جنبهای از هستی انسان را آشکار میسازد. سینما مجموعهی پیچیدهای از موقعیتها و روابط بالقوه را فراهم میکند که تماشاگران از طریق آن و معمولاً با همذاتپنداری با یکی از شخصیتهای داستان میل خود را به صحنه می برند. گویا این ما هستیم که در فیلم میجنگیم، عشق میورزیم، پلیدیها را از میان میبریم و حتی گاه مرتکب فجیعترین جنایات میشویم. اگر نگاهمان به فیلم نگاهی بوالهوسانه باشد و پس از دیدن شاهکارهای سینما مو بر تنمان راست نشود و مدتی به فکر فرو نرویم، اگر تنها بخشی از فیلم را ببینیم و سپس از دیگران بپرسیم «آخرش چی شد؟» فیلم را به سطح «خوردن تنقلات» تقلیل دادهایم. سینما عرصهای بس شگرفتر و پراهمیتتر است.